نیلوفر و فاطمه دانشجوی رشتهی حقوق از لرستان بودند؛ فاطمه میگفت: لرستان با همهی سرسبزیهایش، زیباییهای میشداغ را ندارد و اینجا را به شهر ترجیح میدهم چرا که پر ازحس آرامش است. اما نیلوفر برای اولینبار آن هم به خاطر دوستش، به این سفر آمده بود؛ نیلوفر حس و حالش را در این مناطق اینگونه بیان کرد: قبل از آمدن هیچ حسی به این سرزمین نداشتم و همه چیز را مسخره میپنداشتم، در طول مسیر به فاطمه میگفتم: دلیلی ندارد من گریه کنم! اما اکنون اعتراف میکنم که پاهایمان که به اینجا میرسد دیگر اختیار دل و چشم با ما نیست بلکه با دیگریست، تا همین لحظه اشک ها بیقرارم کردند و میخواهند بگویند که صاحب دل و چشم دیگریست؛ با دیدن رزمایش به این فکر کردم که رزمندگان در شب عملیات چقدر شجاع و مصمم بودند که دل به آتش و خاک دادند. نیلوفر از وابستگیاش به خانواده میگوید؛ اینکه تا به حال بدون پدر و مادر به تنهایی سفر نکرده و هیچ وقت اجازه تنهایی سفر کردن را به او نمیدادند، اما برای این سفر دلشان قرص بود و جای تعجب داشت که چگونه خانواده دلشان آرام شده بود. نیلوفر علت حضورش در یادمانها را دعوت شهدا خواند و ادامه داد: من تازه درک میکنم که شهدا اگر بخواهند همه را دعوت می کنند؛ حتی مرا هم که برای مسخره کردن آمده بودم دعوت کرده اند! بغضش شکست و دیگر نمی توانست ادامه بدهد.اینجا بغض ها شکسته و دلتنگی ها شروع می شود، اینجا اگر چه همه اش خاک و آتش و دود است اما آسمانش چقدر به زمین نزدیک است، اینجا باید دل را به آسمان داد. انتهای پیام/ هاشمی زاده خبرنگار افتخاری راهیان نور در پادگان میشداغ