به گزارش خبرنگار راهیان نور، شرح نبرد سنگین جاده اهواز-خرمشهر، از روایتهای زیبای مقاومت رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس است که تا پای جان جنگیدند به طوری که وقتی بچههای گردانهای دیگر توانستند محاصره آنان را بشکنند و به بچههای گردان سلمان برسند حتی یک نفر از آنان هم زنده نمانده بود. شهید حسین قجهای فرمانده یک گردان شهید بود. یعنی گردان سلمان فارسی که در جاده اهواز – خرمشهر در محاصره ماند و تمام رزمندگانش به شهادت رسیدند. فرمانده دلاور گردان سلمان فارسي، پهلوان اصفهاني لشكر محمد رسول الله در نبرد حماسي «الي بيت المقدس» در 16 ارديبهشت به همراه بچه هاي" گردان سلمان" كربلايي شد.تولد و كودكيروز چهاردهم شهريورماه سال 1337 حسينعلي در زرين شهر اصفهان در دستان خسته پدر كشاورزش جاي گرفت و در سايه تربيت عالمانه پدر رشدكرد. وي در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرك ديپلم به تحصيل ادامه داد . از كودكي علاقه زيادي به ورزش كشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان اصفهان براي چند سال متوالي معرفي شد و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه يافت. فعاليتهاي سياسيحسين در سال 1353 وارد فعاليتهاي سياسي شد و در سال 1356 به قم مهاجرت كرد و توسط مأموران ساواك دستگير شد. وي چند مرتبه نيز به منظور فعاليتهاي سياسي به شيراز و قم سفر كرد. فعاليت هاي پس از انقلابسرانجام انقلاب اسلامي پيروز شد. چند ماه بعد ازپيروزي، منافقين دست به كار شدند و در دارس به تبليغ وسيع پرداختند. افكار نوجوانان و جوانان را تحت تاثير قرار داده، سعي مي كردند به هر نحوي كه شده، آنها را جذب كرده،از مسير اسلام و انقلاب و امام باز دارند. در مدرسه اي كه سين درس مي خواند، يكي از معلمين گرايش شديدي به سازمان منافقين داشت و اهداف اين گروهك پليد و وابسته را براي دانش آموزان طرح مي كرد. حسين چندين بار سعي كرد با صحبت، او را از اين كار باز دارد كه موفق نشد، تا سرانجام به درگيري شديد ميان او و معلم منجر شد. از همان جا حسين عزم خود را براي مبارزه با خط نفاق و گروهك هاي وابسته جزم كرد و فهميد كه دشمنان هنوز نمرده اند، بلكه لباس عوض كرده آند. فرماندهي سپاه زرين شهر تشكيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع كنندگان آن، يكي ديگر از فعاليت هاي حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان امام خميني مبني بر تشكيل سپاه پاسداران، حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشكيل و سازماندهي سپاه زرين شهر نقش بسزايي داشت و خود آن را به عهده گرفت. دوستانش درباره آن روزها چنين مي گويند: در ايامي كه حسين فرماندهي سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، برنامه خاصي براي خود تنظيم كرده بود. بعد از ساعت 12 شب كه مي ايستاد به نماز شب ما مي رفتيم براي گشت در شهر، وقتي بر مي گشتيم مي ديديم هنوز در حال نماز است. معمولا قبل از شروع نماز يكي دو ساعت ورزش مي كرد، آن هم ورزش هاي سنگين. هفته اي يكي دوبار فاصله پادگان غدير اصفهان تا زرين شهر را از ميان كوهها پياده طي مي كرد. طي اين مسير 24 ساعت طول مي كشيد. گاهي هم به كوه مي رفت و در آنجا به مناجات مي پرداخت.وداعبعد از شركت در عمليات فتحالمبين با سمت فرمانده گردان سلمان فارسي در عمليات بيتالمقدس شركت كرد و سرانجام در جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ 15/2/1362 در سن 25 سالگي شربت شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار حق شتافت. صداي حسين قجه اي را از بي سيم شنيدم كه مي گفت:" خط را شكستيم ولي حالا افتاديم توي حلقه ، اينجا قورباغه (تانك) زياد دارد از پشت سر و روبرو ما را مي كوبند مفهومه ؟" حاج همت قضيه را با حاج احمد در ميان گذاشت .بالاخره حاج احمد موفق شد با قرارگاه هماهنگ كند تا نيروهاي تيپ نجف اشرف و تيپ عاشورا بتوانند از دو جناح ما عمل كنند .تا آن يگان ها خودشان را براي عمليات حاضر كنند مقداري زمان لازم بود يعني از شب اول تا شب دوم عمليات در اين 24 ساعت عملاً بارسنگين عمليات بردوش حاج احمد و بچه هاي تيپ 27 خصوصاً گردان سلمان افتاد .مشكلات حاج احمد را احاطه كرده بود، زيرا نمي توانست براي رزمندگان گردان سلمان درخواست آتش توپخانه كند . چون امكان داشت ناخواسته نيروهاي گردان سلمان نيز زير آتش خودي قرار گيرند.در عوض توپخانه دشمن انبوهي از آتش سنگين توپخانه خود را بر بسيجيان گردان سلمان بسته بود . سردار حسين قجه اي و رزمندگان تحت امر او از ساعت 30/11 تا حوالي 30/2 دقيقه بامداد در يك چنين وضعيت دشواري در حلقه گاز انبري محاصره دشمن دوام آورده بودند .قرار شد جهت حل اين مشكل گردان تازه نفس ديگري را جهت شكستن خط دشمن ، به غرب كارون اعزام كنند . منتهي قرار شد تا به هر طريق نيروهاي گردان سلمان فارسي عقب نشيني كنند .حاج احمد مسووليت اجراي عقب نشيني گردان سلمان را به حاج همت واگذار كرد . از اين سو رزمندگان با همان سلاحهاي سبك خود همچنان مشغول دفع پاتكهاي پي در پي ارابه هاي آهنين دشمن بودند . قرار نبود كه بچه ها جلوي دشمن ايستادگي خود را از دست بدهند . علاوه بر اسلحه سبك چند قبضه آرپي جي هفت تمام سلاح نيروهاي گردان جان بر كف سلمان بود. دشمن ميدانست اگر اين موضع مقاومت كند همه چيز بضررش تمام خواهد شد از اينرو تانكهاي مدرن تي 72 خود را به ميدان كارزار وارد كرد. از عقب بي سيم ميزدند كه بايد عقب نشيني كنيد ولي ديگر دير شده بود حسين و يارانش درحلقه محاصره قرار گرفته بودند و چاره اي نبود، يا سلاحها را زمين بايد ميگذاشتند و يا خفت اسارت را قبول ميكردند و يا اينكه با افتخار تا آخرين قطره خون خود ايستادگي ميكردند و شعار هيهات من الذله را با خون خود ممهور مي نمودند دشمن جواب هر گلوله تفنگ را با گلوله مستقيم تانك ميداد.جهت دریافت، بر روی تصویر کلیک نمایید.نبردي عاشورايي و نابرابر هنوز آسمان در تاريكي بود ، نزديكي هاي صبح بود كه حاج همت ( جهت انديشيدن چاره اي براي نجات بچه هاي گردان سلمان از آن وضعيت بشدت بحراني) به همراه چند نفر توانست شكافي در حلقه محاصره ايجاد كند و بطور معجزه آسايي خودش را به حسين و يارانش برساند.زماني كه حاج همت وارد منطقه گردان سلمان شد ، ديد كه از آن نيروهاي شب قبل 30 الي40 نفر بيشتر زنده نمانده اند و خيلي از مجروحان نيز جراحت هاي مهلكي بر تن دارند . حاج همت پس از در آغوش گرفتن حسين اصرار كرد كه حسين و هر كه ميتواند به مراه او به عقب برگردد ولي حسين قبول نمي كرد. حسين قجه اي به حاج همت ميگفت:" حاجي من اگر توان شكستن حلقه محاصره از عقب را داشته باشم و عقب نشيني كنم خوب چرا اينكار را از روبرو انجام ندهم و به پيشروي فكر نكنم." حسين نهايتا در برابر اصرار هاي مكرر حاج همت گفت : من و بچه هاي گردان ديشب هم قسم شديم كه يا همه با هم به خرمشهر مي رسيم و يا اينكه تا آخرين قطره خونمان به وظيفه مان عمل ميكنيم .حاج همت حسين را در آغوش كشيد، گريستند و لحظاتي در آن فضاي روحاني شهادت يكديگر را برانداز كردند، حاج همت دوباره از گوشه اي بعد از شكستن موقت حلقه محاصره به سمت قرارگاه بازگشت.پيمان خونين و عاشورايي كه زير آتش سنگيني كه خمپاره ها و تانكهاي دشمن بر افروخته بودند ، همچنان در مرحله اجرا بود . و ديگر تنها جواب بي سيم كه ميگفت حسين با نيروهايت عقب نشيني كن همان عهد بود. يا همه ، يا هيچ كس.نبرد تن و تانكحالا ديگر حسين نيز قبضه آر پي جي در دست به شكار تانك رو آورده بود . بچه هاي گردان سلمان خسته و مجروح در اطراف خاكريز همچنان مقاومت ميكردند . آمار شهدا نيز بيشتر از ديشب شده بود. حسين با آرپي جي به شكار تانك ها ادامه ميداد ولي تانكهاي مدرن تي 72 شكارشان بسيار مشكل است گلوله ها كمانه ميكردند . در عين حال حسين با تمام توان سعي خودش را ميكرد ، با شليك حسين يك تانك منهدم شد و همه خوشحال شدند و آماده شد براي يك شليك ديگر...يكبار موج انفجار حسين را به گوشه اي پرت كرد ، گوشش سنگين شده بود ، بي خوابي بدن اش را ضعيف كرده بود ، در سرش احساس سنگيني ميكرد باز بلند شد و گلو له اي ديگر...مقاومت همچنان ادامه داشت صداي بسيم براي بار آخر بگوش رسيد و اينبار حسين گفت: حاجي من ديگر غير از خدا ياري ندارم ، همه يا شهيد شده اند يا مجروح براي آخرين بار گلوله آرپي جي را آماده شليك كرد به روي خاكريز رفت ولي اينبار تانك پيش دستي كرد و با شليك گلوله اي خاكريز زير پاي حسين را شكافت، حسين افتاد از بالاي خاكريز به پايين غلطيد ولي هنوز آر پي جي را در دستانش نگاه داشته بود.تا آن لحظه شهيد قجه اي و معدود نيروهاي قادر به رزم او توانسته بودند به مقاومت مومنانه و نابرابر خويش در مقابل يورش هاي پي در پي دو تيپ دشمن ادامه دهند.وقتي نيروهاي اين دو گردان به بچه هاي« گردان سلمان» رسيدند؛ حتي يك نفر از آنها هم زنده نمانده بود.حتّي خود حسين هم در آخرين لحظات به طور مظلومانه اي شهيد شده بود. آري بچه هاي گردان سلمان خوب ايستادگي كردند....!!!.نامه اي از شهيد...سلام و درود به تمام شهيدان صدر اسلام تاكنون .... عزيزانم چند روز ديگر به عاشورا مانده است به روزي كه به انسان درس آزادگي و درس شهادت ميدهد و ميآموزد كه بهترين و عزيزترين و پاكترين رهبران اسلامي كه لياقت داشتند در آن و براي آن به شهادت رسيدند و اين ماه محرم را به وجود آوردند تا هميشه با عزاداري عاشورا اسلام را زنده نگه داريم و از درس آنان پند بگيريم و در برابر تجاوزگران و ظالمان مبارزه و استقامت كنيم.... و اما نگراني اندكي كه دارم بابت ناراحتي است كه به تازگي باخبر شدهام كه ناراحتيد از اينكه از شما دور هستم.اين را صريحاً بگويم هيچ ناراحت نباشيد و ناراحتي شما به جز كفر و گناه چيز ديگري ندارد آيا فقط من جگرگوشهي پدر و مادرم هستم؟! در صورتيكه اسلام در خطر است آيا حضرت علياكبر (ع)، حضرت قاسم (ع)، و غيرهها جگرگوشه مادرشان نبودند؟ آيا من از تمامي آنهايي كه هر روز بمبهاي متجاوزان، باعث ميشود تا به شهادت برسند و نهال اسلام را آبياري كنند عزيزترم؟!آيا زندگي را دوست داريد كه فرزندتان در كنارتان باشد و به حريم اسلام تجاوز كنند و به نواميس ملت دست درازي كنند. آن چنان كه در شهرهاي مرزي خرمشهر و غيره ميكنند. كمي به خود آييد و خيلي گستردهتر فكر كنيد. خداوند انشاءالله به همهي برادرانم، خواهرانم، اقوام نزديكم و همه و همهي همشهريانم شناخت بيشتر و پاكي و تقوا عنايت كند و صبر و استقامت را به تمام مسلمانان اعطاء كند.خانوادهي عزيزم و اقوام مهربانم آرزو دارم طوري پرورش پيدا كنيد و در راه خدا و جامعه باشيد كه به وجود همهي شما من افتخار كنم.برادر همگي شما حسين قجهايخاطراتي از شهيد قجه اي كردستانحسين در كردستان فرماندهي محور دزلي بود، هميشه كوملهها را زير نظر داشت، آنان از حسين ضربههاي زيادي خورده و براي همين هم براي سرش جايزه گذاشته بودند. يك روز سر راه حسين كمين گذاشتند. او پياده بود، وقتي متوجه كمين كوملهها شد، سريع روي زمين دراز كشيد و سينه خيز و خيلي آهسته خودش را به پشت كمين كشيد و فردي را كه در كمينش بود به اسارت درميآورد. و به او گفت : حالا من با تو چكار كنم؟ كومله در جواب گفت : نميدانم، من اسير شما هستم. حسين گفت: اگر من اسير بودم،با من چه ميكردي؟ كومله گفت:«تو را تحويل دوستانم مي دادم و بيست هزار تومان جايزه ميگرفتم. حسين گفت:«اما من تو را آزاد ميكنم. سپس اسلحه او را گرفته و آزادش كرد. آن شخص، فرداي آن روز حدود سي نفر از كوملهها را پيش حسين آورد و تسليم كرد آنها همه از ياران حسين در جنگ تحميلي شدند.پهلوان حسينحسين كه از قدرت بدني خوبي برخوردار بود، هيچ گاه سعي نكرد زور خود را به رخ ديگران بكشد. يكي از همرزمان او وقتي شهيد قجه اي فرماندهي سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، درباره برخورد او با مجروحآن تعريف مي كند: - حسين ابهت خاصي داشت. قدرت بدني در كنار رفتار متين و با وقارش شخصيتي به او بخشيده بود، طوري كه اراذل و اوباش منطقه از او هراس داشتند. گاهي عده اي از آنها را جمع مي كرد و شبآنه به مقر سپاه مي آورد. كنارشان روي زمين مي نشست و شروع مي كرد به نصيحت كردن. وقتي از او پرسيدم چرا آنها را در تاريكي شب به مقر سپاه مي آوري؟ پاسخ داد! اگر در روز روشن و جلوي مردم اينها را به اينجا بياوريم، خجالت زده مي شوند و ضربه مي خورند. يك از نزديكان شهيد تعريف مي كند: - چند روزي از شهادت حسين قجه اي گذشته بود كه من و چند نفر ديگر از بچه ها در حال چسبآندن پوسترها و اعلاميه هاي او به ديوارهاي شهر بوديم. نزديك گلزار شهداي زرين شهر رسيديم، مردي تا چشمش به تصاوير حسين افتاد، بغضش تركيد و زد زير گريه. علت را كه پرسيدم، گفت: من براي مرگ برادرم اينقدر گريه نكرده بودم كه براي شهادت اين عزيز. در جواب سوال ما گفت: خاطره اي از او دارم كه هر وقت به يادم مي آورم، جگرم آتش مي گيرد. يك شب با چند تا از دوستانم، كنار زآينده رود، بساط عيش و نوش، مسكرات و مواد مخدر راه انداخته بوديم كه يكدفعه صداي پايي به گوشمآن خورد و فرد سپاهي اي را در تاريكي ديديم. تا آمديم وسايل را جمع كنيم آن سپاهي مرا به نام صدا زد و خيلي خونسرد گفت كه راحت باشيد. جلوتر كه آمدم، ديدم حسين قجه اي است. زياد از او شنيده بودم. خيلي ترسيدم. دوستانم هم همين طور. از خجالت و ترس سرمان را پايين انداخته بوديم. ولي او برادرآنه گفت كه بنشينييم و به كاري كه مي كرديم ادامه بدهيم. مانده بوديم چكار كنيم. آمد نشست كنارمان. يك سيخ كباب برداشت و شروع كرد به خوردن، در حالي كه به تك تك ما اشاره مي كرد، گفت: من كباب مي خورم و شما مشغول شرب خمر و اعتياد خود باشيد تا ببينيم كه كداممآن عاقبت به خير مي شويم؟ بعد هم اسلحه و حكم خود را به ما نشان داد و گفت: اگر بخواهم دستگيرتان كنم، برايم كاري ندارد. خودتان هم مي دآنيد كه از عهده اش بر مي آيم. ولي شما را به خدا قسم مي دهم كه به جواني خودتان رحم كنيد و دست از اين كارها بكشيد. دنيا و آخرت خودتان را خراب نكنيد! سعي كنيد باعث افتخار جامعه باشيد نه اين كه سربار جامعه شويد. بگذاريد ديگران ما را سر مشق قرار دهند نه اين كه اعمال ما را ملامت كنند.... واقعا شرمنده اش شديم، بلند شد كه برود نگذاشتيم. همه وسايل معصيت. حرام خوارگي را با دست خود از بين برديم، بعد او خداحافظي كرد و رفت.احترام به پيشكسوتانحسين احترام زيادي براي پيشكسوتان كشتي قائل بود. قبل از انقلاب چند بار با هم مسابقه داديم كه با توجه به سابقه بيشتر فعاليت من دركشتي، او هرگز حرمت پيشكسوتي مرا نشكست. حتي در يكي از مسابقات كه در شهر اصفهان برگزار ميشد من و او بايد با هم كشتي ميگرفتيم. او گفت كه حاضر نيست با من كشتي بگيرد علت را پرسيدم، پس از امتناع بسيار گفت: «چون شما خسته ميشوي و نميتواني با حريف بعدي كشتي بگيري و براي تيم مقام بياوري.» سرانجام پس از كلي اصرار و خواهش به كشتي با من تن داد. اما با شناختي كه از مهارت و قدرت بدني او داشتم، متوجه شدم كه به عمد تن به شكست داد تا حرمت من و تيم شهرش حفظ شود.دفتر اعمالحسين معمولاً شبها يكي دو ساعت ورزش ميكرد. آن هم ورزشهاي سنگين. هفتهاي يكي دوبار فاصله پادگان غدير اصفهان تا زرينشهر را ازميان كوهها پياده طي ميكرد. طي اين مسير، 24 ساعت طول ميكشيد. گاهي هم به كوه ميرفت و در آنجا به مناجات ميپرداخت. او دفترچه يادداشتي داشت كه اكثر دوستانش آن را به خاطر دارند. صفحات داخل آن را به جدولهاي محاسبه نفس و گناهان يوميه تبديل كرده بود. او هر روز كارهاي خود را بررسي ميكرد و از نفس خويش حساب ميكشيد. به محض اينكه بحثي پيش ميآمد سريع داخل جدولها علامت ميزد و شب كه ميشد با بررسي آنها سعي ميكرد در روزهاي بعد ميزان حسناتش را بالا ببرد. با نگاهي به اين دفتر، بعضي از اعمال او را از نظر ميگذرانيم: «سكوت در برابر باطل! شب 1/10/58 در تاكسي سوار شدم ترانه گذاشته بود، اخطار نكردم كه راننده ضبط را خاموش كند.» «بي نظميدر كار: روز شنبه بدون اينكه كار مثبتي انجام دهم گذشت ...»، «نماز بدون وقت: شب هنگاميكه اذان ميگفتند در جايي مستقر نبودم، نتوانستم نمازم را سر وقت به جا بياورم ...»....شنبه ظهر خيلي ناراحت بودم، هر شخص آگاه و فهميده در اوج ناراحتي به نماز مي ايستد تا آرامش پيدا كند، ولي چون من اين شناخت را ندارم، ناراحتيم باعث شد كه نماز بي روح بخوانم. .....چهارشنبه، نماز بدون وقت: ظهر چون سرپست نگهباني بودم، نتوانستم سر وقت نماز بخوانم. .....نماز بدون وقت مغرب: چون براي آموزش به پادگان رفته بودم، هنگام برگشتن، اذان گفته بودند، نمازم دير شد...... ..... نماز بي روح: روز چهارشنبه به قدري گرفته و در خود فرو رفته بودم كه يادم رفت ركعت چندم را مي خوانم.«برخورد با مردم: 8/2/58 به علت تاثير ناراحتي از زخمي بودن هاشم سليميان و حرف گوش نكردن او كمي در خانه ناراحتي كردم. .....روز چهارشنبه برخورد با مردم: چون يكي از دوستان روي عهد و پيمآن خود سستي كرده بود، ناراحت بودم و حتي وقتي سعي كردم، نتوانستم بخندم، چون حق داشتم و رنج مي بردم. اخلاق و رفتار روز دوشنبه......با مادرم سر اشتباهي كه كرده بود ناراحتي كردم و بعد از يكي دو ساعت معذرت خواستم و با بچه برادرم هم تند صحبت كردم. بايد سعي كنم تكرار نشود»خصوصيات اخلاقيشهيد قجه اي سعي مي كرد از ساعات كار به نحو احسن استفاده كند. او به نظم و آنظباط توجه بسيار داشت، و همين توجه به نظم بود كه از او در صحنه هاي نبرد فردي پيشرو ساخت. در يكي از صفحات دفترچه او مي خوانيم: شهيد قجه اي در روزگاري كه بسياري براي راحت زيستن، مصلحت انديشي، تنبلي و....در انجام فرائض ديني خود كوتاهي مي كنند، نسبت به نماز خويش اهميت بسياري قائل بود. او نمازي را خوشايند پروردگار مي دانست كه روح تعبد و كوچكي در برابر پروردگار در آن جلوه گر باشد. از يادداشتهاي او مي شود فهميد كه در طي حيات خويش چه آندازه در برابر خداي خويش اخلاص داشت و نماز را چگونه به پا مي داشته است و او خود را مقيد كرده بود كه با شنيدن صداي اذان، نماز يه پا داشته و از انجام هر كار ديگري بپرهيزد. حسين همواره سعي مي كرد اخلاق حسنه اسلامي را رعايت كند و از برخوردهاي تند بپرهيزد. سردار شهيدحسين قجه اي براي لحظه لحظه خويش برنامه گذاشته بود تا از اتلاف وقت و بطالت جلوگيري كند. او در24 ساعت، فقط 6 ساعت مي خوابيد. او براي تفكر ارزش بسياري قائل بود. در جايي از دفترچه آبي او مي خوانيم: «شنبه درباره تفكر:به هيچ وجه كار فكري پيش نيآمد و دليل آن اين است كه نظم در كارم نبود. تفكر: روز پنجشنبه فكر كردم، حتي از يك ساعت هم خيلي زياد تر، البته فكر نبود، خود خوري بود...... در كنار پرورش روح و روان، پرورش جسم نيز جايي خاص در برنامه روزانه او داشت. غالبا صبحهاي زود، پس از نماز ورزش مي كرد، با كوهستان و كوههاي سر به فلك كشيده مآنوس بود. در سطوري از دفترچه اش مي خوانيم: «.....شنبه درباره ورزش: امروز ورزش نكردم و دليلش هم تنبلي است.... پرهيز از بيهوده گويي يكي از ديگر اموري بود كه شهيد قجه اي به آن توجه داشت «روز پنج شنبه بيهوده گوئي: طي روز چند مورد تقريبا سخنان كوتاه و بيهوده اي به زبان آوردم...... او خود را مقيد كرده بود كه روزهاي دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگيرد و تا هنگام شهادت نيز بر اين امر پايدار بود. شهيد قجه اي از غيبت كردن حتي پشت سرد شمنآن نيز پرهيز مي كرد. هنگامي كه مجبور شده بود به قول خودش غيبتي بكند، در دفترچه آن را اينگونه عنوان مي كند«روز پنج شنبه، غيبت: بنا به وظيفه شرعي لازم دانستم براي لوث كردن بعضي از منافقان غيبت كنم.» چون روز جمعه روز راي گيري بود، مجبور شدم براي لوث كردن بعضي چهره ها، افشايشان كنم. ولي در برخي موارد بيخود بود، چون شنوندگان خود اطلاع داشتند». مطالعه از جمله كارهايي بود كه شهيد قجه اي براي آن جايگاهي ويژه در برنامه ريزي خود قرار داده بود. اگر روزي موفق نمي شد مطالعه كند، به سادگي از آن نمي گذشت و به خود گوشزد مي كرد كه روز بعد كمبود آن را جبران كند. «.....مطالعه: در روز شنبه مطالعه نكردم..... روز دوشنبه: نه كار مثبتي انجام دادم نه كار مطالعه كردم. وقتي هم كه خواستم مطالعه كنم خوابم برد...... شهيد قجه اي كه خود از خانواده اي مستضعف بود، هيچ گاه گرسنگان و مستمندان را از ياد نمي برد. او براي هر لقمه اي كه مي خورد، محاسبه داشت. در حالي كه عده اي به آنچه مي خوردند و اسراف و تبذيري كه مي كنند، هيچ اهميتي نمي دهند، او براي كمترين چيزها از خود بازخواست مي كرد: «اسراف در غذا: روز چهارشنبه در خوردن نارنگي زياده روي كردم و به آنهايي كه ندارند بخورند، فكر نكردم.....» سردار شهيد مصداق بارز«حاسبو اقبل آن تحاسبو» و«موتو اقبل آن تموتوا» بود. او پيش از آنكه دچار محاسبه اخرت گردد، اعمال و كردار خويش را در دنيا به محاسبه كشيد و پيش از آنكه مرگ به سراغش بيايد، عاشقآنه مرگي سرخ را برگزيد. در ابتداي دفترچه آبي او سه جمله نوشته است: - پايه هاي اسلام چيست؟ چگونه مي توان زيست؟ شهادت چيست؟منبع: سايت پايداري