به گزارش خبرنگار راهیان نور، خبرنگار مستقر در شلمچه از حس و حال بانوان آفریقایی سخن میگوید که در انتظار عیدی شهدایی پنجه در شبکههای ضریح گره زده اند.
نمیفهمم ما خادمین میزبان زائران هستیم، یا این هشت شهید گمنام آرام گرفته در ضریح میزبان ما و زائران هستند؟
عطر عجیبی که از این ضریح چوبی سپید ساطع میشود، خاطرم را به راهی دور میفرستد، خیلی دور؛ جایی بین دو بهشت؛ بین بهشتی زیبا که خاطرهاش با این عطر عجیب سیب برای من تداعی شده است، دلم میخواهد عطر هوا را به یاد حرمی سرخ در سرزمینی دور هزاران بار ببوسم.
دودلم، بین میهمانی و میزبانی، خیلی طول نمیکشد این تردید؛ بانوانی که نزدیکم کنار ضریح چوبی سپید میایستند، تردیدم را برطرف میکنند، از سفری دور و دراز به عشق زیارت شهدا آمدهاند، شاید عجیب است که شهدای گمنام و بینشان هنوز هم از سراسر دنیا میهمان دارند، آن هم چه میهمانانی! شاید هم همدرد مادرانشان هستند؛ اصلا شهدا کی فرصت کردند که این بانوان را از آفریقا تا اینجا بکشانند؟!
نمی دانم چه رازی و چه سری است که مهمانان شهدای بینشان شلمچه از روزها قبل بار سفر بستهاند و به قصد دیدار و درددل، از راههای دور و نزدیک به سمت اینجا، قطعهای از بهشت، حرکت کردهاند.
همگی رنج سفر را به پشیزی گرفتهاند و تبسم بر لب منتظر میزبانی این شهدای بینشان هستند؛ لبخند بر لب و برخی اشک در چشم، دور تا دور نشستهاند و انگار که منتظر عیدی باشند، چشم دوختهاند به ضریح چوبی سپید رنگ وسط حسینیه.
یکی از آنها سکوت اشکها و لبخندها را میشکند و به زبانی که برای من خیلی عجیب و نامفهوم است شروع به صحبت میکند؛ مخاطبش بینشانهای آرام گرفته در ضریح هستند، بلند بلند حرف میزند انگار که یقین دارد آنها صدایش را میشنوند و پاسخ میدهند؛ گهگاهی هم بین جملاتش سکوت میکند.
بقیه همسفرانش سراپا گوش هستند و سراپا اشک؛ از اشارات سایرین حدس میزنم که این بانوی هم دردی از یک فرزند بینشان بر دل دارد، پس من به احترامش سکوت میکنم.
حالا من نیز در اشک و حس پروازشان شریک میشوم و دل میسپارم به کلماتی که بین میزبانان بینشان و میهمانانشان رد و بدل میشود.
و باران چشمهایمان بر آسمان حسینیه شلمچه میبارد...
خبرنگار جهاد رسانهای شهید رهبر: مینا سادات توفیقفر
انتهای پیام/
↧