به گزارش راهیان نور؛ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ سردار بهمن کارگر که آن موقع پاسداری جوان بود، همراه همسرش به مشهد رفته بود تا اولین روزهای زندگی مشترکشان را در جوار بارگاه ملکوتی امامهشتم (ع) سپری کنند.
تازه به مشهد رسیده بودند که خبر میرسد، هواپیماهای عراقی برخی از فرودگاههای کشورمان را بمباران کردهاند! این خبر غافلگیرکننده چنان ولولهای به جان کارگر میاندازد که بدون تهیه بلیت، خودش را به اولین قطار میرساند و تمام شب را داخل راهروها سپری میکند تا زودتر به تهران برسد.
از آن زمان به بعد، او در هر فرصتی که به دست میآورد به جبهه میرفت، اما کمتر شنیده یا دیده شده که از حضورش در جبههها حرفی بزنند. به مناسبت چهلمین سالگرد شروع دفاع مقدس به سراغ سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس رفتیم تا علاوه بر جویاشدن از چند و چون برنامههای بنیاد در رسالتی که برعهده دارد، مروری بر خاطرات وی از دوران حضورش در جنگ داشته باشیم.
متن بالا مقدمه روزنامه «جوان» در گفتوگو با سردار سرتیپ بسیجی «بهمن کارگر» رئیس ستاد مرکزی راهیان نور که در ادامه مشروح آنرا میخوانید؛
۳۱ شهریورماه سال ۵۹ کجا بودید؟ چند سال داشتید و چطور با این خبر غافلگیرکننده روبهرو شدید؟
من متولد سال ۱۳۴۰ هستم، سال ۵۸ وارد سپاه شدم، اواخر همین سال برای ازدواج اقدام کردم و اول سال ۵۹ عقد کردیم. اوایل انقلاب زندگی زوجهای جوان بسیار ساده شروع میشد. من هم، چون نمیخواستم مراسم عروسی بگیرم، تصمیم گرفتم همراه همسرم به مشهد برویم و این سفر جای مراسم ازدواج، بهانهای باشد برای زیر یک سقف رفتن و آغاز زندگی مشترکمان. خلاصه اواخر شهریور سال ۵۹ وسایل سفر را مهیا کردیم و با اتوبوس راه افتادیم. دقیقاً یادم نیست همان روز رسیدنمان به مشهد بود یا روز بعد از آن که شنیدیم عراق فرودگاه مهرآباد و چند فرودگاه دیگر را زده است! اصلاً انتظار شنیدن چنین خبری را نداشتم. چنان آشوبی به دلمان افتاد که تصمیم گرفتیم هرطور شده به تهران برگردیم، اما هرچه گشتم نتوانستم بلیت تهیه کنم.
امکانات مثل الان نبود که بشود راحت وسیله پیدا کرد. تصمیم گرفتم بدون تهیه بلیت با قطار برگردیم. فوقش بین راه جریمه میشدیم! با همسرم در راهروی قطار ایستادیم. من یک پاسدار ۱۹ ساله و همسرم هم کم سنتر از من، محجبه با روبند داخل راهرو! کمی که گذشت یک خانواده مذهبی آمدند و گفتند ما در کوپهمان برای همسرت جا داریم، ولی برای خودت نه! خلاصه کل شب را در راهرو سر کردم و از بس که به حمله دشمن و وضعیت مرزها و این مسائل فکر کردم تا صبح پلک روی هم نگذاشتم.
همان اولین روزهای جنگ به جبهه رفتید؟
برای ما که نیروی کارگزینی واحد پرسنلی ستاد مرکزی سپاه بودیم، اعزام گرفتن به این راحتیها نبود. اوایل جنگ سپاه از بابت نیرو در مضیقه بود و از طرفی همه بچههای پاسدار داوطلب رفتن به منطقه بودند؛ کار به قرعهکشی رسید و قرعه هم به نام ما نیافتاد. یکسری از بچهها رفتند و ما هم در انتظار بودیم تا چه زمانی نوبت ما میشود. نهایتاً اواخر سال ۵۹ توانستم به جبهه بروم و دیگر تا پایان جنگ با مناطق عملیاتی در ارتباط بودم و گاه مدتها در منطقه جنگی میماندم.
شما خیلی کم از حضورتان در جبهه گفتهاید. در اولین حضورتان در جبهه کجاها رفتید و چه کردید؟
اوایل حضورم پیش سردار شهید حسن باقری رفتم، اتفاقاً اخویشان سرلشکر محمد باقری هم ما را به برادرشان معرفی کردند. شهید باقری یک مدتی من را فرستاد پیش سردار شهید مهدی زینالدین که آن موقع مسئول اطلاعات محور سوسنگرد بود. چند ماهی خدمت شهید باقری و مجموعه اطلاعات بودم تا اینکه سردار شهید محمد بروجردی من را با خودش به جبهه غرب برد. با تماس تلفنی هم اجازه ما را از شهید باقری گرفت.
البته من نیروی پرسنلی ستاد مرکزی بودم، ولی خب به لحاظ اخلاقی به شهید باقری تعهد داشتم. به همین خاطر شهید بروجردی زنگ زد و جریان انتقال من را به اطلاع ایشان رساند. از آن به بعد مدتی هم در قرارگاه نجف که جبهه غرب را پوشش میداد، مسئول پرسنلی شدم و مدتها در همین سمت خدمت کردم. پرسنلی قرارگاه منطقه هفت کشوری که ما آنجا بودیم بیشترین شهید را در میان واحدهای دیگر داد. بنده هم توفیق داشتم که تا پایان دفاع مقدس در عملیاتهایی مثل خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ و... حضور داشته باشم.
اتفاقاً همین اواخر با چند نفر از رزمندهها یا فرماندهان جنگ که گفتوگو میکردم، حرف از شهید بروجردی پیش آمد، معمولاً تعاریف از ایشان رنگوبوی دیگری میگیرد، شما ایشان را چطور آدمی شناختید؟
ایشان سال ۶۲ به شهادت رسید و الان بیش از ۳۷ سال از شهادتش میگذرد، اما چند دهه دیگر هم بگذرد، شناخت ابعاد وجودی و شخصیتیاش به این راحتیها امکانپذیر نیست. اینکه میگویند «مسیح کردستان» واقعاً لقب قشنگی است که زیبنده بروجردی است. آشنایی با دو نفر زندگی من را خیلی تحت تأثیر قرار داد. یکی همین شهید بزرگوار بروجردی و آن یکی شهید حسن باقری. نه در گذشته که هنوز هم با این دو شهید بزرگوار زندگی میکنم. اتفاقاً شهید بروجردی و شهید باقری یک مدتی با هم در جبههها رفت و آمد داشتند و همدیگر را میشناختند.
در جریان عملیات فتحالمبین، بروجردی به عنوان نماینده فرمانده سپاه به قرارگاه نصر میرود که فرماندهانش شهید باقری و سرلشکر حسنی سعدی بودند. آنجا این دو نفر بیشتر یکدیگر را میشناسند و دوستی و الفتی بینشان رخ میدهد. خدمت شهید بروجردی که بودم، ایشان از شهید باقری به نیکی یاد میکرد. یادم هست که میگفت باقری یک مدیر بسیار باهوشی است و کارها را خیلی خوب مدیریت میکند. بعدها شنیدم که چنین ارادتی را شهید باقری هم نسبت به شهید بروجردی دارد و از ایشان خیلی تعریف میکرد. خدا هر دوی این دو شهید گرانقدر را رحمت کند.
از اواخر سال ۵۹ که حساب کنیم، شما حداقل چند سالی را به جبهه رفت و آمد داشتید، گُل خاطراتتان از حضور در جبههها چیست؟
یک خاطره در گوشه ذهنم دارم که هر از گاهی به یادم میآید. تلخ هم هست و نمیدانم شاید قسمت بود که امروز این خاطره را تعریف کنم. چون دیشب یادش افتاده بودم و الان که شما گفتید، اولین خاطره همین به ذهنم رسید. فروردین سال ۶۷ عملیات والفجر ۱۰ انجام شده بود. من آن موقع در سپاه یکم ثارالله بودم. البته اغلب اوقات را به منطقه میرفتم. یک قرارگاهی هم در اطراف شوش داشتیم که امکان رفت و آمد ما به خط مقدم را تسهیل میکرد. من از همین قرارگاه شوش رفتم پیش حاج اسماعیل کوثری و بچههای لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) که قرار بود عملیات بیتالمقدس ۴ در مناطقی مثل دربندیخان، بمو و شاخ شمیران و این نواحی انجام شود.
به جوانرود و تازهآباد رفتیم، بچههای لشکر آنجا بودند. این را هم اضافه کنم که روز قبل با سردار یزدی فرمانده کنونی سپاه تهران به حلبچه رفته بودیم. آنجا صحنههای عجیبی دیدیم. از بمباران شهر مدتی گذشته بود، اما هنوز اجساد روی زمین بودند و هرجا که میرفتی انگار مردم درجا خشکشان زده بود. نمیدانم بعثیها از چه موادی ترکیبی استفاده کرده بودند که باعث شده بود مردم حتی فرصت فرار پیدا نکنند. روی باربند وانت، کوچه، خیابان و... همه جا اجساد دیده میشدند. ظهر روز بعد پیش گردان مقدادیها (از لشکر ۲۷) بودم. سردار شهید غلامرضا صالحی هم آنجا بود، چون تا نیمه شب تقلا کرده و سرپا بود، در یک گوشهای خوابش برده بود.
اذان ظهر را که داد وضو گرفتم و داخل چادر کادر فرماندهی گردان مقداد قامت بستم تا نماز بخوانم. فرمانده گردان و فرماندهان گروهان هم به بنده اقتدا کردند. همین طور باقی رزمندهها پشتسر هم ایستادند و جمعیت از چادر بیرون زد و یک نماز جماعت باشکوهی برگزار شد. نمیدانم رکعت اول بود یا دوم که ناگهان صدای مهیبی آمد و داخل چادر که تاریک بود، کاملاً روشن شد! روی زمین پرتاب شدم، گویا جنگندههای بعثی مقر را بمباران خوشهای کرده بودند. یک بمب هم کنار ما خورده بود، اما قسمتم آنجا شهادت نبود، حتی یک ترکش هم از اورکتم عبور کرده و سر کنار دستیام را متلاشی کرده بود، مغز بنده خدا روی سر و صورتم پاشیده بود، اما سهم من از این ضیافت ترکش، آتش و تکهتکه شدن، چند ترکش روی بازویم بود و موج انفجاری که برای لحظاتی گیجم کرده بود.
به خودم که آمدم، احساس کردم سرم بزرگ شده است! موج انفجار معمولاً چنین حالتی ایجاد میکند. دیدم در داخل و بیرون چادر خیلی از بچهها تکهتکه شدهاند. از مسئولان لشکر، شهید صالحی و مرحوم سعید امینی که بعدها در تهران تصادف کردند و مرحوم شدند، سالم بودند. البته امینی پایش ترکش خورده بود اما روی پا بود. من هم سعی کردم به خودم مسلط شوم و بچهها را مدیریت کردیم تا مجروحان را سوار تویوتاها کنند و ببرند. تقریباً همه ماشینها لاستیکهایشان ترکیده بود و باید روی رینگ حرکت میکردند. اوضاع عجیبی بود، قابل وصف نیست. این خاطره همیشه در ذهنم ماندگار شده است.
صحبت از ماندگاری شد، چه صحنهای از جنگ در ذهنتان ماندگار شده است؟
در همین ماجرای بمباران مقر لشکر ۲۷ من دو صحنه عجیب و ماندگار دیدم. یک مورد آن به شش نفر از رزمندگان اطلاعات ـ عملیات لشکر مربوط میشود که این بچهها همگی شب قبل در عملیات شناسایی شرکت کرده بودند و خسته در چادرشان خوابیده بودند. چون با موتورهایشان تردد میکردند، داخل چادرشان بنزین نگه میداشتند. با بمباران مقر این بنزینها آتش گرفته بود و هر شش نفرشان کاملاً سوخته بودند. هیچ کاری نمیشد برای این بچهها انجام داد.
مورد دوم هم مربوط به یک بسیجی نوجوان میشود که در جریان بمباران پایش قطع شده بود. خودش روی تپه بود و پایش پایین افتاده بود. با چفیه زخمش را گرفته بود و از آنجا داد میزد پایش را به او برسانیم. یکی از بچهها دوید بالای تپه و او را کول کرد و پایین آورد. بعد پایش را به دستش داد، این نوجوان پا را محکم بغل کرده بود و یک لحظه رهایش نمیکرد. در همین حالت او را سوار کردند و به عقب بردند. بنده خدا امید داشت بلکه بتوانند پایش را پیوند بزنند. نمیدانم پیوند خورد یا نه. او یکی از چندین هزار نوجوان حاضر در دفاع مقدس بود که برای رضای خدا و برای حفظ کشور و انقلاب از همه چیزشان گذشتند، برخی شهید و برخی هم جانباز شدند.
فکر میکنید جوانهای نسل حاضر هم میتوانند در شرایط مشابه چنین رفتارهایی از خودشان بروز بدهند؟
به نظر من جوانهای نسل حاضر نسبت به نسلهای قبلیشان بهتر هم هستند. تهاجم فرهنگی که الان وجود دارد، با توجه به وسایل ارتباط جمعی و فضای مجازی و... اصلاً قابل مقایسه با زمانی که ما جوان بودیم نیست. مصداق بارز جوانهای نسل امروز همین رزمندهها و شهدای مدافع حرم هستند که کیلومترها دور از خاک کشورشان در دفاع از حریم اهل بیت (ع) جنگیدند و خون دادند.
زمان ما وقتی بعثیها به کشورمان حمله میکردند، جو کلی جامعه با مسئله دفاع مقدس همراهی میکرد، اما این جوانها باید در جایی میجنگیدند که پشت سرشان انواع تهمتها وجود داشت و اوایل خیلی از مردم هم نسبت به مسئله دفاع از حرم توجیه نبودند، ولی بصیرت بالای مدافعان حرم باعث شد که خودشان را به این جبهه برسانند و خونها بدهند.
یک نکته را خوب است اینجا طرح کنم. من خودم چند سال معاونت اجتماعی ناجا بودم. زیر پوستشهر را دیدهام. انصافاً نباید سیاهنمایی کرد، بعضیها خیلی سیاهنمایی میکنند حالا یا عامدانه یا از سر ناآگاهی. باید منصفانه نظر داد، درست است که کاستیهایی داریم و باید اصلاح شود، اما الان کشورمان اصلاً قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. چه از نظر علمی، فرهنگی، ورزشی، پیشرفتهای صنایع نظامی و... از هر جهتی ما رشد غیرقابل کتمانی داشتهایم. شاید فساد باشد، ولی در کنارش رویشهای بسیاری را شاهد هستیم. در همین بحث در راهیان نور هفت میلیون نفر در سال گذشته به این سفر معنوی رفتهاند که ۷۰ درصد آنها بین سنین ۱۵ تا ۳۰ سال هستند. خب اینها رویشهای جامعه و انقلاب اسلامی هستند.
وقتی جنگ تحمیلی شروع شد سپاه از پاسداران جوانی تشکیل میشد که خیلی از آنها دورههای تخصصی نظامی را پشت سرنگذاشته بودند، چه عواملی باعث پیشرفت سپاه در دل یک جنگ ویرانگر شد؟
به نظر من مهمترین نقش را میتوانیم به حضرت امام (ره) بدهیم. نَفَس قدسی امام (ره) و دیدگاههایشان بود که یک پتانسیل عظیمی را در جوانهای انقلاب ایجاد کرد. این ظرفیت و قابلیت ریشههایش در رهنمونهای ایشان بود. شعار «ما میتوانیم» در جنگ، باور شد و بروز و ظهور یافت. از سوی دیگر این وعده الهی است که اگر ملت و گروهی در راه خدا استقامت و مقاومت کنند، خدا هم آنها را یاری میدهد، «اِن تَنصُرُوا اللهَ ینصُرکم».
هنر حضرت امام (ره) این بود که در مسئله جنگ، جوانها را باور کردند و مدیرت جنگ را به آنها سپردند. شهید عزیز حسن باقری یک نمونه بارز چنین جوانهایی است. حضرت آقا یک جملهای در خصوص ایشان فرمودند که خیلی حرف در خودش دارد. آقا میفرمایند: شهید باقری سال ۵۹ به جبهه رفت و سال ۶۱ شهید شد. دو سال و چند ماه در جنگ بود. از یک سرباز به قول رهبری تبدیل میشود به یک استراتژیست.
باقری یک خبرنگار بود که به اطلاعات سپاه و بعد به جبهه رفت و زمانی که به شهادت رسید جانشین فرمانده نیروی زمین بود. در چهار عملیات مهم در رده فرماندهی شرکت داشت؛ در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس فرمانده قرارگاه بود؛ در عملیات رمضان و محرم هم فرمانده بود. یا خود آقای محسن رضایی، خیلی از فرماندهان لشکر، سپهبد شهید صیاد شیرازی، بابایی و... همگی جوانهایی بودند که باور «ما میتوانیم» را ذیل رهبری حضرت امام (ره) باور داشتند و ثابت کردند که با توکل بر خدا میشود ره ۱۰۰ ساله را یک شبه طی کرد.
الان نیروهای مسلح ما چه سپاه یا ارتش پیشرفتهای تسلیحاتی واقعاً شگفتانگیزی کردهاند، خیلی از این پیشرفتها هم ریشه در تجربیات دفاع مقدس دارد.
بله همینطور است. وقتی جنگ به شکل غافلگیرکننده به ما تحمیل شد، ما یا باید تسلیم میشدیم یا مقاومت میکردیم. ملت ایران مقاومت را انتخاب کرد و با همان خداباوری و توکل برخدا در حالی از نظر تسلیحات دو جبهه اصلاً قابل مقایسه نبود، نیروهای نظامی ما اعم از سپاه، بسیج و ارتش ایستادند و با عنایت الهی و تکیه بر تواناییهای خودشان توفیقات بزرگی را بدست آوردند. ما در زمان جنگ حتی از خرید سیم خاردار محروم بودیم، اما خودباوری که در جنگ حاصل شد و ابتکارات استعدادها را تقویت کرد، باعث شد که الان موشکهای نقطهزن، هواپیما و بالگرد بسازیم یا پیشرفتهایی که در زمینه ساختن جاده، پل و سد وجود دارد، برگرفته از تجربیات مهندسی جنگ است.
خود شما در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس دایره وسیعی از مسئولیتهای فرهنگی را در اشاعه ارزشهای دفاع مقدس برعهده دارید. یک مورد از این مسئولیتها راهیان نور است، بزرگترین حرکت فرهنگی کشور. در آخرین آمار (پیش از کرونا) چه میزان زائر در مناطق عملیاتی دفاع مقدس حضور یافتند؟
رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند «جنگ گنج است»، واقعیت این است که ما باید اول این گنج را کشف و بعد بیاییم آن را پیرایش کنیم و به نمایش دربیاوریم. من از اواسط سال ۹۱ آمدم بنیاد و هشت سالی است که در این مسئولیت خدمت میکنم. سال ۹۶ که با سرلشکر باقری خدمت حضرت آقا بودیم به ایشان عرض کردم که در پنج سال گذشته به اندازه ۲۰ سال کار کردهایم. ولی ۵۰ سال دیگر کار مانده است. الان هم میتوانم بگویم در این هشت سالی که حضور داشتیم به اندازه ۳۰ سال کار کردهایم، ولی حداقل ۴۰ سال دیگر باید کار شود. دفاع مقدس خیلی از نظر طول و عرض و عمق وسیع است، شاید تا الان نتوانستهایم حتی ۵۰ درصد دفاع مقدس را کشف کنیم و نمایش بدهیم.
در همین بحث راهیاننور، سال ۹۲ حدود چهار میلیون زائر به این سفر معنوی رفتند، ولی امروز این آمار به هفت میلیون نفر رسیده است. لطف خدا و عنایت سیدالشهدا (ع) است که هم ما و هم دوستان در مجموعه بسیج، سپاه، ارتش، نیروی انتظامی و... توفقیاتی داشتهایم و الان راهیان نور به بزرگترین حرکت فرهنگی کشور تبدیل شده است. یک کار بزرگی که در این حوزه صورت گرفت، مسئله تدوین و تصحیح و ابلاغ سند ملی راهیان نور است. راهیان نور الان سامان پیدا کرده است. یک سند ملی داریم که ۴۰ دستگاه اعم از سازمانهای نیروهای مسلح، وزارتخانهها، شهرداریها و... حیطه وظایف و مسئولیتهای همه در این سند مشخص و تثبیت شده و به سراسر کشور ابلاغ شده است.
در هیأت امنای ما ۱۲ نفر از اعضای هیأت دولت عضو هستند، بنابراین مصوبات ما اول به روزنامههای رسمی میرود و سپس نهاد ریاست جمهوری و وزرای مربوطه این مصوبات را به کل کشور ابلاغ میکنند. با ساماندهی که در بحث راهیان نور صورت گرفت، شکر خدا در همین چهار سال اخیر ۲۵ میلیون نفر زائر به راهیان نور رفتند و از هفت استان کشور بازدید کردند. خوزستان، ایلام، کرمانشاه، کردستان، آذربایجان غربی، هرمزگان و بوشهر استانهایی هستند که مورد بازدید قرار میگیرند. در دو استان بوشهر و هرمزگان راهیاننور دریایی هم داریم. راهیان نور الان ۱۲ ماهه شده است.
قبلاً اوج و پیک سفرهای راهیان نور از ۱۵ اسفند تا ۱۵ فروردین بود، اما الان ۱۲ ماهه شده است. یک مسأله که دغدغه آقا هم بود، مسأله ایمنی راهیاننور بود که شکر خدا در سالهای ۹۷ و ۹۸ تلفات سفرهای راهیان نور صفر بود. واقعاً لطف و توجه خداست که هفت میلیون نفر هر سال به راهیان نور بروند و هیچ اتفاقی نیافتد؛ شکرخدا و با همت دوستان در راهداری و نیروی انتظامی و... همگی همت کردند و این امر مهم اتفاق افتاد.
در سالهای اخیر حضرت آقا یک توجه خاصی را به کتابهای حوزه دفاع مقدس مبذول داشتهاند، هر سال شاهد تقریظهای ایشان به کتابهای ادبیات پایداری هستیم. در بخش کتاب چه فعالیتهایی انجام دادهاید؟
بهتر است این سؤال شما را با آمار و ارقام توضیح بدهم. در حوزه کتاب تا سال ۹۳، ۷۰۰ عنوان کتاب در خود بنیاد منتشر شده بود که الان این رقم به قریب شش هزار عنوان کتاب رسیده است. در سال ۹۴، ۵/۳ درصد از عناوین کتاب در ایران شامل کتابهای ادبیات پایداری میشد که این آمار در سال ۹۸ به ۱۹ درصد رسید که ۱۱ درصدش را فقط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس دنبال آن را گرفته و به چاپ رسانده است. ما یک کار جدیدی را از چهار سال پیش شروع کردهایم که انتشار کتابهای صوتی است، خیلی هم طرفدار دارد. الان خیلی از مردم کتابها را صوتی گوش میدهند و تا الان ۶۰۰ عنوان کتاب صوتی منتشر شده است.
نکته دیگر مسأله خاطرهگویی است که نهضت خاطرهگویی چندین سال است از سوی بنیاد با جدیت دنبال میشود. در چهار سال گذشته هزار و ۵۰۰ مراسم خاطرهگویی برگزار کردهایم که هزار و ۸۰۰ ساعت شده است. ۳۵۰ کارگاه آموزشی و توجیحی هم برای یادگاران دفاع مقدس و خاطرهگوها برگزار کردهایم تا این عزیزان توجیه بشوند و در خاطرهگویی تحریفی صورت نگیرد. مسأله عدم تحریف و انحراف دفاع مقدس از خواستههای حضرت آقاست. این خاطرههایی که بازگو میشوند هم همگی ثبت و نهایتاً کتاب میشوند.
چند سال پیش خبری آمده بود که قرار است هر استانی یک موزه دفاع مقدس داشته باشد، ما الان یک موزه در تهران و یک موزه هم در خرمشهر داریم که مردم بیشتر با آنها آشنا هستند، موضوع موزهها به کجا رسیده است؟
تا سال ۹۵ کلاً چهار موزه داشتیم که یکی در تهران است، همان موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس که شما هم اشاره کردید و آقای قالیباف زمان شهرداریشان این موزه را ساختند؛ یک موزه هم در خرمشهر که موزه کوچکی است؛ یک موزه هم در همدان و یک موزه را هم حاج قاسم در کرمان ساخته بود. موزه حاج قاسم اولین موزهای بود که ساخته شد.
شکر خدا ما توانستیم در سالهای ۹۵ و ۹۶، ۱۱ موزه دیگر را افتتاح کنیم. امسال هم انشاءالله ۹ موزه دیگر در هفته دفاع مقدس افتتاح میشوند. روند ساخت تا افتتاح این موزهها کار بسیار سنگینی است، از نیروهای مسلح گرفته تا شهرداری و... خیلی از نهاد و سازمانها باید پای کار بیایند و هماهنگ شوند تا یک موزه ساخته و افتتاح شود.
برنامه ما این است که تا سال ۱۴۰۴ مجموعاً ۳۷ موزه داشته باشیم. ۳۱ استان داریم که هر کدام باید حداقل یک موزه داشته باشند، یک موزه استکبارستیزی هم که در طبس در حال ساخت است و انشاءالله تا سال بعد آماده میشود. عدد ۳۱ موزه با این موزه میشود ۳۲ موزه. پنج موزه دیگر در استانهای خوزستان و کرمانشاه ساخته میشوند که به دلیل مرزی بودن این استانها و اتفاقهایی که دوران جنگ در آنها رخ دادهاند، این دو استان را استثنا قرار دادهایم.
در خوزستان باید چهار موزه داشته باشیم که الان سه تای آنها آماده هستند؛ یکی در خرمشهر، یکی در دزفول، یکی هم در آبادان که امسال افتتاح میشوند. یک موزه هم در اهواز در حال ساخت است و کرمانشاه هم باید سه موزه داشته باشد و یک موزه در گیلانغرب داریم. یک موزه در یادمان عملیاتی مرصاد و دیگری هم که در کرمانشاه در حال ساخت است و البته مردم نجفآباد هم درخواست موزه داشتند که الان مذاکراتش را طی میکند که اگر انشاءالله مقدماتش فراهم شد، با ساخت این مورد، ۳۸ موزه خواهیم داشت.
درخصوص یادمانهای شهدای گمنام هم الان ۹ هزار و ۶۶۹ شهید گمنام در دو هزار و ۶۶ یادمان داریم که قریب ۸۰ درصد این یادمانها تکمیل شدهاند. انشاءالله تا سال ۱۴۰۰ دیگر یادمان شهید گمنام نخواهیم داشت که تکمیل نشده باشد. ۶۸ کلانپروژه دفاع مقدس هم در دست اجرا داریم که در واقع جعبه سیاه جنگ به حساب میآیند. الان ۵۴ پروژه ۱۰۰ درصد تمام و ۱۴ پروژه باقی مانده تا پایان سال انجام میشوند.
علاوه بر فیلمها، نقشهها و صوت و... که در این پروژهها وجود دارند، فقط یک میلیون سند و مدرک در این پروندهها وجود دارد. یا در حوزه اسناد و مدارک با تشکیل سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس تاکنون ۲۵ میلیون برگ سند را ساماندهی کردهایم که نظیر این اسناد جایی پیدا نمیشود.
یک مشکل هم از بین رفتن اسناد به مرور زمان بود که توانستیم این اسناد را جمعآوری کنیم و تاکنون این ۲۵ میلیون سند گندزدایی شدهاند و ۱۵۰ هزار ساعت فیلم و صوت داریم که ساماندهی کردهایم.
انتهای پیام/ 112
↧