به آسمان خیره می شوم، ستاره ها را می شمارم و همچون گذشته به بزرگی و عظمت خداوند ایمان بیشتری می آورم.
غرق در افکاری می شوم که چند شبی است امانم را بریده؛ دوباره صحنه تشییع شهدای تازه تفحص شده ای را که خادمین روی دستانشان آوردند را مرور میکنم و قلبم تند تر از قبل می تپد.
همیشه شهدای گمنام برایم خاص تر بودند؛ شهدایی که مادرانشان، همسرانشان و فرزندانشان هنوز پس از سال ها چشم انتظار مانده اند...
به فرزندانشان که فکر میکنم آسمان چشم هایم می بارند و می بارند و می بارند....
روز پدر نزدیک است...
اولین سالی است که روز پدر، کنار پدرم نیستم و شاید همین فاصله باعث شده حال و هوای فرزندان شهدا را بیش از پیش درک کنم.
اینکه میتوانم این روز را به پدرم تبریک بگویم هم خوشحالم میکند و هم اندوهگین...
وقتی می دانم فرزندانی در این سرزمین هستند که پدرانشان را بخاطر آسایش امروز من و اطرافیانم به دست خدا سپردند چگونه شاد باشم؟
خدا می داند چه می کشند فرزندان شهدا...
فرزندانی که مجبورند با منطق خود به احساسات پاکشان غلبه کنند و درد نبود پدر را تا آخر عمرشان تحمل کنند.
زبان از توصیف حال فرزندان شهدا در این روز قاصر است.
ای کاش شرمنده خانواده های شهدا و خون پاک شهدا نشویم.
روز پدرانی که آسمانی شدند و فرزندانشان با نگاه کردن به آسمان ها و جست و جو در بین ستاره ها به دنبال پدرانشان می گردند مبارک!
شاید هر ستاره، پدر یک فرزند باشد و حتی شاید هر پدر، یک ستاره باشد!
روزشان مبارک....
↧