به گزارش راهیان نور، بین مزار شهدا قدم میزدم که او را دیدم. تنها بود و پُر از سؤال، به نظر میرسید که به دنبال گوشی شنوا میگردد. آرام آرام به سویم آمد و پرسید: از شهدای اینجا برایم میگویی؟ گفتم: اینجا قتلگاه شهداست. قتلگاهی که فقط پیکر چند تَن از فرزندان این مرز و بوم را بازگرداند، و مزار بقیه آنها به دلیل تکهتکه شدن پیکرشان دقیقاً مشخص نیست. همین چند جمله کافی بود تا تلنگری باشد برای او که مات و مبهوت فضای شهیدان گشته بود. اشکش جاری شد و گفت: چند روز پیش در عالم خواب دیدم بر مزار یکی از شهدای هویزه نشستهام، مزاری که یک سربند «یازینب» بر روی آن بود، و ندایی سر داده شد که میگفت: شهدای اینجا مظلوماند و غریب، و در همان حال جوانی به سویم آمد و گفت: بلند شو که بر مزار من نشستهای! اینها را گفت و راهی مزار همان شهید شد. انتهای پیام/خانم ملکی/13961204018جهادرسانهای شهید رهبر