به گزارش راهیان نور، شب بود و معراج شهدا بنا به حال و هوای این روزهایش شلوغ، و تو میپنداشتی که این شلوغی به خاطر حضور کاروانهاست، اما نه، گویی خبر دیگری هم در راه بود. خبری از جنس تولد! روایت از آنجا شروع میشود که فاطمه به همراه خانواده و دوستانش کیک به دست وارد شدند، تعارف که نداریم، میتوانست مکانی دیگر را برای این مراسم در نظر بگیرد، اما او معراج شهدای اهواز را انتخاب کرده بود. ابتدا نگران بودند که به آنها اجازه برگزاری این دلخوشی و مراسم کوچک داده نشود، اما خادمین با روی باز از آنان استقبال کرده و گفتند: اجازهی این مکان به دست شهداست، شهدایی که شما را به اینجا دعوت کردهاند رسم مهماننوازی را خوب میدانند. بیان این حرفها کافی بود تا اشک حاضرینِ در آن جمع جاری شود. شمعها فوت شد و اشکها جای خود را لبخندی از سرِ رضا داد. هدیهها یک به یک داده شد و نوبت به خادمین شهدا رسید. یکی از خادمین با سربندی متعلق به یکی از شهدا که منقش به «لبیک یا خمینی» بود جلو آمد، و آن را به فاطمهی روایتِ ما تقدیم کرد. فاطمه با گرفتن این هدیه اشکها و لبخندهایش به هم آمیخت و گفت: تاکنون شانزده بار جشن تولد گرفتهام ولی هیچ کدام به این اندازه خوشحالم نکرده است، از مادرم که بهترین نام را برایم انتخاب کرد و از معلمم که با شهدا آشنایم کرد تشکر میکنم و همان لحظه با دوستانش قرار گذاشت که به نوبت این هدیه را به امانت پیش خود داشته باشند. بعد از دیدن این صحنهها بیش از پیش به واسطهی فیض بودن شهدا پی بردم. شهدایی که مرام و معرفتشان بی نهایت است و تا پایان راه میتوانند الگو و راهنمایی معتمد و بیبدیل باشند. انتهای پیام/ خانم دانشیخبرنگار جهاد رسانهای شهید رهبر یادمان معراج شهدای اهواز